مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

سینه خیز رفتن

سلام وجودم  هرلحظه از زندگی مون داره پر میشه از شیرین کارياي تو عزیز دل مامان درست از روزی که پنج ماه و پانزده روزت شده داری سینه خیز ميري و هر چیزی رو زمین میبینی ميذاري تو دهنت  عشق مامان چند روزه سرما خوردی شدید دیروزم دکتر بودیم اما هنوز حالت بده و سرفه میکنی خیلی خیلی ناراحتم 
25 خرداد 1394

بازیگوش مامان

سلام امید مامان  این روزا وارد ششمین ماه زندگیت شدی عزیز دلم و حسابی بازیگوش شدی و مامان و خسته میکنی  زندگی من وقتی نگات میکنم که با چه جدیتی عروسکتو کتک میزنی دلم ضعف می ره  شیرین کاريات خنده هات دست وپا زدنات جذابيتتو دو چندان کرده . پسر گلم شبا لحظه شماری میکنم دوباره صبح بیاد و خنده هات و ببینم نمیدونی خونمونو چقدرشادوباصفا کردی
13 خرداد 1394

جیغ جیغو

مهدیار مامان عزیز دلم امروز باز صبح زود بیدار شدی و همین که خیالت راحت شد که من بیدار شدم دوباره خوابیدی. امروز مامانم یعنی مادربزرگ تو اومد وحمومت داد البته از اولم فقط اون حمومت داده کلا خیلی از زحمتای تو گردن اونه ومن تا ابد مدیونشم خیلی مواظبته وتنها کسیه که وقتی پیششی خیالم از همه لحاظ راحته ومیدونم بیشتر از چشماش مراقبته. منم لباساتو شستمو الان خوابیدی وقتی میخوابی قیافه ت خیلی ارومه یه مظلومیت خاصی تو چهرته . دو سه روزه که یاد گرفتی جیغ میزنی تا عروسکت میفته جیغ میزنی غلت میخوری جیغ میزنی خلاصه خونه رو شلوغ کردی فدات بشم میخوام عکسای این چند وقتتو برات بذارم عشق مامان امیدوارم همیشه پرسروصدا وشاد باشی
3 خرداد 1394
1